بشکفد بار دگر لاله رنگين مرادغنچه سرخ فرو بسته دل باز شودمن نگويم که بهاري که گذشت آيد بازروزگاري که به سر آمده آغاز شودروزگار دگري هست و بهاران دگرشاد بودن هنر است ، شاد کردن هنري والاترليک هرگز نپسنديم به خويشکه چو يک شکلک بي جان شب و روزبي خبر از همه خندان باشيمبي غمي عيب بزرگي است که دور از ما بادکاشکي آينه اي بود درون بين که در آن خويش را مي ديديمآنچه پنهان بود از آينه ها مي ديديممي شديم آگه از آن نيروي پاکيزه نهادکه به ما زيستن آموزد و جاويد شدنپيک پيروزي و اميد شدنشاد بودن هنر است گر به شادي تو دلهاي دگر باشد شاد
زندگي صحنه ي يکتاي هنرمندي ماستهر کسي نغمه ي خود خواند و از صحنه رودصحنه پيوسته به جاست.خرم آن نغمه که مردم بسپارند به ياد. ژاله اصفهاني